رمان اینجاست💜🩵💙
بعد منو گذاشت روی تخت و ...
- استراحت کن.
+ باشه.
- هروقت صبحونه آماده شد بهت خبر میدم.
+ باشه.
دراز کشیدم و آرن رفت به خدمتکارا بگه که صبحانه رو آماده کنن.
یکم که استراحت کردم آرن اومد بغلم کرد و برد و...
+ هی هی آرن منو بزار پایین زشته.
- هیچ زشتی هم نداره.
داد زد و گفت ..
- همه خدمتکارا و بادیگارد ها و راننده ها جمع شین.
همه اومدن داخل سالن.
- از این به بعد اریکا خانوم این عمارته...
- اگه بادیگارد من هستین بادیگارد اریکا هم هستین.
- اگه خدمتکار من هستین خدمتکار اریکا هم هستین و هرچی گفت رو باید اطاعت کنید. فهمیدین؟
÷ بله قربان.
- خوبه.
+ آرن من خجالت میکشم آخه این چه کاریه.
- نمیخواد خجالت بکشی چون از این به بعد ملکه منی!
شروع کردم به خندیدن...
رفتیم به سمت آشپز خونه و آرن به خدمتکاراش گفت که اونجارو ترک کنن.
+ چرا گفتی برن؟
- تا راحت باشیم!
+ آها.
- بیا بشین رو پام.
+ اممم... باشه.
نشستم روی پاهاش و دستشو دور کمرم انداخت .
بعد از صبحانه رفتم که یکم استراحت کنم که در باز شد...
- خوابیدی؟
+ آره.
- بیا این کیسه آب گرم رو بگیر، برات خوبه.
+ مرسی .
- برو اونور تر منم میخوام بخوابم.
اومد کنارم خوابید و بغلم کرد .
کم کم باهم خواب رفتیم.
نزدیک عصر بود که بیدار شدیم.
- بیدار شدی؟
+ آره.
+ ساعت چنده؟
- الان عصره.
+ وای چقدر خوابیدم؟
- تقریبا ۵ ساعت.
+ وای خیلی خوابیدم. پاشو پاشو آرن بریم پایین.
با آرن رفتم پایین و ناهارمونو خوردیم و رفتیم آماده بشیم بریم خرید.
- آماده شدی بهم خبر بده.
رفتم داخل اتاقم و آماده شدم و رفتم پایین.
- آماده ای؟
+ آره.
- چقدر خوشگل شدی!
+ مرسی!
لبخند ریزی زدم و رفتم سوار ماشین شدم.
+ مگه با کارل نمیریم؟
- نه من رانندگی میکنم.
ذوق مرگ شدم.
- چرا خوشحالی؟
+ هیچی همینجوری؟
سوار ماشین شدیم.چند دقیقه بعد دستای ورزشکاری رگ به رگ شده آرن رو گرفتم. دستام خیلی کوچیک و زریف بودن.
چند دقیقه دستم توی دست آرن بود.
نظرتون برام مهمه!!
- استراحت کن.
+ باشه.
- هروقت صبحونه آماده شد بهت خبر میدم.
+ باشه.
دراز کشیدم و آرن رفت به خدمتکارا بگه که صبحانه رو آماده کنن.
یکم که استراحت کردم آرن اومد بغلم کرد و برد و...
+ هی هی آرن منو بزار پایین زشته.
- هیچ زشتی هم نداره.
داد زد و گفت ..
- همه خدمتکارا و بادیگارد ها و راننده ها جمع شین.
همه اومدن داخل سالن.
- از این به بعد اریکا خانوم این عمارته...
- اگه بادیگارد من هستین بادیگارد اریکا هم هستین.
- اگه خدمتکار من هستین خدمتکار اریکا هم هستین و هرچی گفت رو باید اطاعت کنید. فهمیدین؟
÷ بله قربان.
- خوبه.
+ آرن من خجالت میکشم آخه این چه کاریه.
- نمیخواد خجالت بکشی چون از این به بعد ملکه منی!
شروع کردم به خندیدن...
رفتیم به سمت آشپز خونه و آرن به خدمتکاراش گفت که اونجارو ترک کنن.
+ چرا گفتی برن؟
- تا راحت باشیم!
+ آها.
- بیا بشین رو پام.
+ اممم... باشه.
نشستم روی پاهاش و دستشو دور کمرم انداخت .
بعد از صبحانه رفتم که یکم استراحت کنم که در باز شد...
- خوابیدی؟
+ آره.
- بیا این کیسه آب گرم رو بگیر، برات خوبه.
+ مرسی .
- برو اونور تر منم میخوام بخوابم.
اومد کنارم خوابید و بغلم کرد .
کم کم باهم خواب رفتیم.
نزدیک عصر بود که بیدار شدیم.
- بیدار شدی؟
+ آره.
+ ساعت چنده؟
- الان عصره.
+ وای چقدر خوابیدم؟
- تقریبا ۵ ساعت.
+ وای خیلی خوابیدم. پاشو پاشو آرن بریم پایین.
با آرن رفتم پایین و ناهارمونو خوردیم و رفتیم آماده بشیم بریم خرید.
- آماده شدی بهم خبر بده.
رفتم داخل اتاقم و آماده شدم و رفتم پایین.
- آماده ای؟
+ آره.
- چقدر خوشگل شدی!
+ مرسی!
لبخند ریزی زدم و رفتم سوار ماشین شدم.
+ مگه با کارل نمیریم؟
- نه من رانندگی میکنم.
ذوق مرگ شدم.
- چرا خوشحالی؟
+ هیچی همینجوری؟
سوار ماشین شدیم.چند دقیقه بعد دستای ورزشکاری رگ به رگ شده آرن رو گرفتم. دستام خیلی کوچیک و زریف بودن.
چند دقیقه دستم توی دست آرن بود.
نظرتون برام مهمه!!
- ۴۱۵
- ۰۴ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط